Mashale Taban
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
از چشم من بیرون مشو ای مشعل تابان من
هفت آسمان را بردرم از هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
از چشم من بیرون مشو ای مشعل تابان من
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم میکشی
پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشه ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
از چشم من بیرون مشو ای مشعل تابان منBakhshayesh
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتمو جان بخشیدم
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدممست بخشایش او گشتمو جان بخشیدم
رای او دیدمو رای کژ خود افکندم
نای او گشتمو هم بر لب او نالیدم
او به دست منو کورانه به دستش جستم
من به دست وی و از بی خبران پرسیدم
ساده دل بودم و یا مست یا دیوانه
ترس ترسان ز زر خویش همی دزدیدم
ترس ترسان ز زر خویش همی دزدیدم
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتمو جان بخشیدم
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتمو جان بخشیدم
از ره دخنه چون دزدان به رز خود رفتم
همچو دزدان ثمن از گلشن خود میچیدم
شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست
گرچه زارم ز غمش همچو هلال عیدم
او به دست منو کورانه به دستش جستم
من به دست وی و از بی خبران پرسیدم
ساده دل بودم و یا مست یا دیوانه
ترس ترسان ز زر خویش همی دزدیدم
ترس ترسان ز زر خویش همی دزدیدم
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتمو جان بخشیدم
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتمو جان بخشیدمAaghebat
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنیوا نگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
…
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دو سرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
جان جاندارن سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبتShekanjeh
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
عذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ماBalaye Jan
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی
که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان
بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی
چو او رخسار بنماید نماند کفر و تاریکی
چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی
بگو اسرار ای مجنون ز هشیاران چه میترسی
قبا بشکاف ای گردون قیامت را چه میپایی
در آتش بایدت بودن همه تن همچو خورشیدی
اگر خواهی که عالم را ضیا و نور افزایی
گدازان بایدت بودن چو قرص ماه اگر خواهی
که از خورشید خورشیدان تو را باشد پذیرایی
هلا بس کن هلا بس کن منه هیزم بر این آتش
که میترسم که این آتش بگیرد راه بالاییKhajeh Salamo Aleik
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی
دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی
هم تو سلام علیک هم تو علیک السلام
طبل خدایی بزن کاین ز خدا یافتی
ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند
یار منی بعد از این یار مرا یافتی
خواجه تویی خویش من پیش من آ پیش من
تا که بگویم تو را من که که را یافتی
کوس و دهل میزنند بر فلک از بهر تو
رو که توی بر صواب ملک خطا یافتی
بر لب تو لب نهاد زان شکرین لب شدی
خشک لبان را ببین چونک سقا یافتی
خواجه بجه از جهان قفل بنه بر دهان
پنجه گشا چون کلید قفل گشا یافتیEshgh Gooyad
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته برشده بر دارها
عاشقان دردکش را در درونه ذوقها
عاقلان تیره دل را در درون انکارها
هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن
تا ببینی در درون خویشتن گلزارها
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارهاFaghat Nafas
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
نه ترسا نه یهودم من نه گبر و نه مسلمانم
نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم
نه از ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم
نه از هندم نه از چینم نه ار بلغار و سقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی را چون برون کردم دو عالم را یکی دیدم
یکی بینم یکی جویم یکی دانم یکی خوانم
اگر در عمر خود روزی دمی بی تو برآوردم
از آن روز و از آن ساعت پشیمانم پشیمانم
الا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم
که جزمستی و سرمستی دگر چیزی نمی دانمMaste Meye Eshgh
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد
آن رفت که میرفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد
از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت
وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد
چون یار من او باشد، بییار نخواهم ماند
چون غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم
چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شدتو ای آغاز شیرین
امید هر سر انجام
برای هر ترانه
تو ای همیشه الهام
دلیل هر سرودن
تو هستی…
تو ای شکوه پرواز
تو ای لطیف تر از یاس
مثل کویر و بارون
برهنه باش در احساس
یگانه ناجی عشق
تو هستی…
تو ای زلال جاری
تو ای دریای آرام
بذار غرق تو باشم
بشورم خستگی هام
میشه از تو پلی زد
به رویا…
میشه از تو شروع کرد
باید با تو طلوع کرد
میشه در تو گذر کرد
باید با تو سفر کرد
تو ای شوق رسیدن
به فردا…
در امتداد افکارم
من از عشق تو سرشارم
چه لبریز همه ذرات من
از حس عشقت…
تویی عشقم تو معبودم
تویی بهشت موعودم
خدایی کن که در مهراب دل
تنها تو هستی…
عشق من تنها تو هستی
عشق من عشق من عشق من
تو هستی…
کاری مشترک با خانم شکیلا و شعر از فردوسی بزرگوار که هر چه در وصفش صحبت شود کم است. همیشه در برابر کارهای غیر قابل وصف سکوت کردم چون راهی برای وصفش نیافتم. آریایی نژاد را باید با گوش دل شنید تا شاید یادمان آید چه بودیم و چه آرمان های والایی داشتیم
:شکیلا
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودن جز مردمی پاک دین
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
:شهریار
همه بنده ی ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما
:شکیلا
گران مایه بود آن که بودی دبیر
گرامی بدان کس که بودی دلیر
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
:شهریار
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
:شکیلا
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده ، کد خدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
:شهریار
اگر مایه ی زندگی ، بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
:شکیلا
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
:هم خوانی
اگر مایه ی زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
باران كه شدى مپرس اين خانه كيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يكيست
…باران كه شدى پياله ها را نشمار
جام و قدح و كاسه و پيمانه يكيست
با سوره دل اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يكيست
اين بيخردان خويش خدا ميدانند
اينجا سند و قصه و افسانه يكيست
باران، تو كه از پيش خدا ميايى
!توضيح بده عاقل و ديوانه يكيست
بر درگه او چونكه بيفتند به خاك
شير و شتر و رستم و موريانه يكيست
از قدرت حق هر چه گرفتند به كار
در خلقت تو، و بال پروانه يكيست
گر درك كنى خودت خدا ميبينى
دركش نكنى، كعبه و بتخانه يكيست
شعری زیبا از فریدون مشیری که بسیار با شرایط بعد ار خرداد ۸ ۸ ایران مطابقت داشت..کاری در اعتراض به ریختنن خون ایرانی بر خاک ایران حوادثی که دل هر کس را که ذره ای پایبند و عاشق ایران بود را به درد آورد. کاری که بر همه نا مردمان یادآوری میکند که آه مادران ایران روزی گریبانتات را خواهد گرفت
شرمتان باد ای خداوندان قدرت ، بس کنید
بس کنید از این همه ظلم و قساوت ، بس کنید
ای نگهبانان آزادی ، نگهداران صلح
بس کنید ، بس کنید ، بس کنید ، بس کنید
گر نه کورید و نه کر ، گر مسلسل هایتان یک لحظه ساکت می شوند ، بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادر های جان آزرده است که اندرین شب های وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشت زاران را که مزدورانتان ، روز وشب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر ، دم به دم بیدادتان را بردباری می کنند
دم به دم بیدادتان را بردباری می کنند
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید ، بس کنید ، بس کنید ، بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
بس کنید ، بس کنید ، بس کنید ، بس کنید
رحم بر این غنچه های نازک و نو رس کنید
بس کنید
بغلم کن عشق خوبم بزار حس کنم تن تو
از حرارتت بمیرم بگیرم عطر تن تو
واسه من آغوش گرمت تنها جای امن دنیاست
ساز آشنای قلبت خوشترین آهنگ دنیاست
منو که بغل بگیری گم میشم تو شهر رویا
بند میاد نفس تو سینم مثل مجنون پیش لیلا
مثل مجنون پیش لیلا
به تو شفاف و برهنه دل سپردم بی محابا
بغلم کن تا نمیرم بی تو،تو دستای سرما
مثل دامن فرشته شب ما قدیس و پاکه
حتی ماه به حرمت ما،عاشقونه تر می تابه
بغلم کن عشق خوبم بزار آرامش بگیرم
سر بزارم روی شونت با نفسهات خو بگیرم
جز سر انگشتهای گرمت تن من عشقی ندیده
دست بکش رو گونه ی من، منو خواب کن تا سپیده
عاشقانه از تو گفتن
فصل آغاز سلام
با تو بودن
جون ﺳﭙردن
خطﭘایان کلامه
بی تو بودن
حرف تلخه قصه ای که نا تمامه
عکس تو خورشید قلبم تا ابد توی نگامه
تو کدوم باغ خیالی
عطر شبنم رو تو داری
این همه نو رو ستاره
واسه شب هدیه می یاری
ای تولد دوباره
ای حضور خوب و ساده
یه چراغ روشنی تو
تو عبور از شب و جاده
عاشقانه با تو باید
رفت به سوی صبح دیدار
لحظه ها رو جستجو کرد
تو رو دید در وقت دیدار
توای که همیشه هستی
چشمات می گه عاشق هستی
تو کلام خوب عشقی
دل به عشق من تو بستی
تو کدوم باغ خیالی
عطر شبنم رو تو داری
این همه نو رو ستاره
واسه شب هدیه می یاری
ای تولد دوباره
ای حضور خوب و ساده
یه چراغ روشنی تو
تو عبور از شب و جاده
دلم می خواد که خورشیدو از آسمون بیارم
یه وقت نگی که من تو رو یه دنیا دوست ندارم
دلم می خواد که مهتابو بیارم توی خونه
شبو با تو سحر کنم اما چه عاشقونه
بارونی بارونی، دلم کویر لوته
قسم بزرک من، قسم به تار موته
ببار ببار رو تن خستم، از عشق سیرابم کن
با قصه های شیرینت منو هر شب خوابم کن
ببار ببار کویر لوتم، کولاکی، سیلابم کن
بیا منو با تب عشقت، بی تاب و بیتابم کن
بارونی بارونی، دلم کویر لوته
قسم بزرک من، قسم به تار موته
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
با تو آروم و خوشبختم
با تو سرشارم از شادی
تو رویایی ترین عشق
همه عالم رو بهم دادی
همش لطف خدا بود که
به این دیوونه دل بستی
برای من بهشت یعنی
همون جایی که تو هستی
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
همه مبهوت اینن که
چه همرنگ و هم آوازیم
ما با این عشقمون داریم
هزار افسانه می سازیم
خدا از معنی قبله
تا لبخندت برام پل زد
روزی هزار دفعه باید
به لبخندهای تو زل زد
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که اینجایی
تویی معنای دوست داشتن
تویی که بی وقفه زیبایی
قشنگ روزگار من، خوش اومدی به قصه هام
آشتی دادی منو با عشق،آتیش زدی به غصه هام
تازه عروس حجله ی ترانه های من شدی
بلای جون و غصه و بهونه های من شدی
اومدی و به عشق تو با خودم اندازه شدم
به یمن خیر قدمات ،دوباره من تازه شدم
بمون که موندنت برام دلگرمی و آرامشه
دستام برای داشتنت پراز نیاز و خواهشه
چه خوبه در تو گم شدن ،پرسه زدن توی چشات
چه خوبه گر گرفتن از حریر ناب خنده هات
چه دلنشینه لحظه هام ،وقتی که با تو سر میشن
دلواپسی هام پیش تو عاصی و دربه در میشن
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
تویی اون پرنده که
تنها رفیق قله هاست
تویی اون گنج که
هیچ کسی نمیدونه کجاست
تو همون پروانه ای
که رو برگ گل نشست
تو همون طبیعتی که
هیچ کسی نبرده دست
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
من برات بی تابم
مهربون سنگ صبور
مثه عاشقی غریب
توی سرزمین دور
مثه سایه های شب
واسه ی یه قصرنور
پیش تو باکی نیست
اگه بشکنه غرور
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
تو مثه دلهره ی
اون نخستین بوسه ای
مثه شوق بچه ها
با شروع قصه ای
تو همون لطافت
پاک عشق اولی
لحظه ی جدا شدن
مثه حرف آخری
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
تویی لالایی خواب
تو خود آرامشی
تو همون امنیت
دستی پر نوازشی
تو مثه جاذبه ی
برق یک ستاره ای
تو همون زیباییه
شب یک خاطره ای
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
من برات بی تابم
مهربون سنگ صبور
مثه عاشقی غریب
توی سرزمین دور
مثه سایه های شب
واسه ی یه قصرنور
پیش تو باکی نیست
اگه بشکنه غرور
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
توی رویا هر شب
تو میای در خوابم
من برات بی تابم
من برات بی تابم
بی تابم
شعری با مضمون اجتماعی- وطنی و البته سیاسی .بیان غمی عظیم در دوری از وطن
و در بیان مفهوم سیاسی همین بیت کافی است:
« خود ندانم که وطن را چه به طوفان افکند/ سستی یک دله ها یا ستم صد دل ها»
مفهوم صبر و استقامت در کارهای شهریار عزیز بسیار به چشم می خورد
«راه پیکار وطن میروم و باکی نیست/مانده بر پایم اگر سوزش این آبله ها»
چون بر آیند ز آفاق وطن چلچله ها
من و با چلچله ها از غم دوری گله ها
من و با چلچله ها از غم دوری گله ها
لاله ای گشت و بر آیینه خورشید شکفت
خون سرخ شفق از خنجر این فاصله ها
خون سرخ شفق از خنجر این فاصله ها
شب اگر اشک من سوخته ریزد به زمین
صبح گیتی,همه ویران شود از زلزله ها
صبح گیتی,همه ویران شود از زلزله ها
خود ندانم که وطن را چه به طوفان افکند؟
سستی یک دله ها یا ستم صد دله ها ؟!
راه پیکار وطن می روم و باکی نیست
مانده بر پایم اگر سوزش این آبله ها
مانده بر پایم اگر سوزش این آبله ها
مانده بر پایم اگر سوزش این آبله ها
دانم آنقدر که هر کودک گهواره نشین
شیر غران شود و بشکند این سلسله ها
دیگر آن روز بجز نغمه آزادی و عشق
نشنود گوش کسی از جرس قافله ها
خاک غوغا همه با اشک محبت شویند
چون بر آیند ز آفاق وطن چلچله ها
چشم انتظار من باش
تنها تو یار من باش
ای آخرین امیدم
ای نازنین ترین یار
چشم انتظار من باش
من زنده ام به یادت
ای مهربون عاشق
تنها به شوق دیدار
عاشق تر از همیشه
ماندی در انتظارم
چون سایه لحظه لحظه
تو بودی در کنارم
نامی دگر به جز تو
با قلبم آشنا نیست
یه لحظه خاطراتت
از خاطرم جدا نیست
چشم انتظار من باش
تنها تو یار من باش
ای آخرین امیدم
چشم انتظار من باش
در خاطرت نگه دار عهدی که با تو بستم
من که غرور خود را در پای تو شکستم
ای تو همیشه با من من با تو هستم
بی تو بی قرار این قلب عاشق من
ای هم نفس چه زیباست با تو نفس کشیدن
عاشق تر از همیشه به تو رسیدن
چشم انتظار من باش
تنها تو یار من باش
ای آخرین امیدم
ای نازنین ترین یار
چشم انتظار من باش
من زنده ام به یادت
ای مهربون عاشق
چشم انتظار من باش
عاشق تر از همیشه
ماندی در انتظارم
چون سایه لحظه لحظه
تو بودی در کنارم
نامی دگر به جز تو
با قلبم آشنا نیست
یه لحظه خاطراتت
از خاطرم جدا نیست
در خاطرت نگه دار عهدی که با تو بستم
من که غرور خود را در پای تو شکستم
ای تو همیشه با من من با تو هستم
بی تو بی قرار این قلب عاشق من
ای هم نفس چه زیباست با تو نفس کشیدن
عاشق تر از همیشه به تو رسیدن
چشم انتظار من باش
تنها تو یار من باش
ای آخرین امیدم
ای نازنین ترین یار
چشم انتظار من باش
من زنده ام به یادت
ای مهربون عاشق
چشم انتظار من باش
همین حسی که دارم
حتی وقتی از تو دورم
تلخ و بیمارم
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
همین بس که می دونم
خوب خوبی
خواب خوابی
من که بیدارم
چقدر خوبه
چقدر خوبه
همین بغضی که دارم
همین ساز شکسته
دلیل از تو مردن
از تو رفتن
تا تو برگشتن
چقدر خوبه
همین اشکی که غلتید
همین دستی که لرزید
همین دردی که پیچید
از غم تو
در صدای من
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
تازه شو
باز از نو
چه کسی بهتر از
خود تو
گل دادن
سررفتن
رسیدن
به اوج خود من
تازه شو
باز از نو
چه کسی بهتر از
خود تو
گل دادن
سررفتن
رسیدن
به اوج خود من
همین حرفی که گم شد
از لب من تا ترانه
از تو پر باشه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
همین آهو که گم شد تا دوباره کودکانه
از تو پرباشه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقر خوبه
که هستی
اگه حتی بد بد
اگر حتی غریبه
مثل سایه
ادامه ی من
چقدرخوبه
چه بی نور ستاره
همین که تو بخندی
چه بی رنگ اقاقی
پیش لبهات
وقت شکفتن
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
چقدرخوبه
تو این روزای بی کسی که هرکی فکر خودشه
منکه بریدم از همه دلم فقط به تو خوشه
وقتی تو هستی دلخوشیم بیخودی پرپر نمیشه
دلواپسی در به دره چشم منم، تر نمیشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
حس قشنگ ما شدن با بودنت تازه میشه
آخه زیره سایه ی تو دلش میخواد قد بکشه
به جز تو پای هیچ کسی به فکر من وا نمیشه
شب سیاهه بیکسی بی تو که فردا نمیشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
من که دلم با دیدنت تا آسمون پر میکشه
اگه بذاریو بری طفلکی دیوونه میشه
من که دلم با بودنت جون میگیره تازه میشه
راستی نگفتی نازنین دل شما به چی خوشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
دلم به چیدنت خوشه
دلم به بودنت خوشه
دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من
دلم به چیدنت خوشه دلم به چیدنت خوشه
دلم به چیدنت خوشه
نیازی به توضیح نداره از بند بند این شعر میتوان شرایط ایران را تصور کرد
دست خالی و در راه اعتقاد جان خود را فدا خواهیم کرد ویا دآوری ا ینکه سکوت ما خود نوعی مبارزه است و گرچه شهر آرام است ولی تا رسیدن به نتیجه دل ما آرام نخواهد گرفت
کفترنازنقره پر
گریه نداره روزگار
من اومدم تموم کنم
قصه تلخ انتظار
بزارکه زخم بال تو
با مرهم آشنا کنم
خدای غمخواری شم و
به عهدمون وفاکنم
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
مثل ستاره ماهیا
چراغکای روی آب
مثل ذهن پدربزرگ
میکده ی حرفای ناب
من پر رویا اومدم
بایه شاخه گل قشنگ
تا با تو هم رقص بهار
رهابشم تو خواب ناز
غصه تو گم کن توغزل
این شب ماجاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
غصه تو گم کن توغزل
این شب ما جاری توست
بدون تمام شعرمن
برای دلداری توست
وقتی شب برهنه میشه
تو یه ماهه دلربایی
تو همون یار عزیزی
که همیشه باوفایی
منو سفره چین مهتاب
با ترانه آشنا کن
شب شاعرانه ای با
گرمیه واژه به پا کن
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
بگو از تاج ترانه
غزلای عاشقانه
بگو از مخمل آواز
تو و رقصو منو پرواز
تو که جون دادی به دستام
با نوازش نفسهات
منو همراهه ستاره
بِبَرَم تا شب یلدات
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
وقتی شب برهنه میشه
تو یه ماهه دلربایی
تو همون یار عزیزی
که همیشه باوفایی
منو سفره چین مهتاب
با ترانه آشنا کن
شب شاعرانه ای با
گرمیه واژه به پا کن
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
بگو از تاج ترانه
غزلای عاشقانه
بگو از مخمل آواز
تو و رقصو منو پرواز
تو که جون دادی به دستام
با نوازش نفسهات
منو همراهه ستاره
بِبَرَم تا شب یلدات
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
یه طلوع تازه میخوام
یه حریم بیکرانه
بعد شب نشینیه ماه
یه شروع جاودانه
یه طلوع، رنگ تن تو
جنس ابریشمه آغوش
زیر سایه ی همیشه
با تو از غصه فراموش
روی این خاک غزلساز دلم
پا فرو کردی یک روزی گندمک
اومدی تو قصه هام گذر کنی
ریشه کردی خونه ساختی کم کمک
رقص موهات تو غروبها گندمک
خورشیدو به پشت کوهها می بره
شاید از خجالتش در نیومد
یکی هست از خودش آفتابی تره
ما که خاکیم زیر پات ، آب شدیم از کرشمه هات
یه نگاه به ما بکن ، کم که نمی شه از چشات
عاشق رنگ طلای گیسوهات
عاشق سرخی رنگ گونه هات
گندمک وقتی نگاهم می کنی
دیگه از یادم می ره بهونه هات
خیلی وقته رگ و ریشه ت تو تنه
خونه ی خاطره هات قلب منه
اگه باز ترانه غوغا می کنه
واسه اعتراف عاشق شدنه
ما که خاکیم زیر پات ، آب شدیم از کرشمه هات
یه نگاه به ما بکن ، کم که نمی شه از چشات
دریا حسادت می کنه ، به آبی خیس چشات
شب با هزار گیتار سرخ ، میاد به دنبال صدات
خون همه ستاره ها ، جنگل سبز زیر پات
تنور سرخ دست من ، ترانه می پزه برات
آسمون خاکستری ، آفتابی می شه به هوات
بهار دل نازک من ، منم که می بارم به جات
که مثل شبنم می چکم ، قطره قطره روی لبات
بوسه بر انگشت تو ام ، مثل یه حلقه ی طلا
غیبت تو مرگ صدا ، خود سوزی شاپرکا
بوی تو بوی گندم ، ضیافت سفره ی ما
گل غزل حافظ ما ، نشسته بین من و تو
آخر بیت کهنگی ، اول و هر کلام نو
من تو ام ، تو همه ام ، نفس نفس این همه شو
بهار دل نازک من ، منم که می بارم به جات
که مثل شبنم می چکم ، قطره قطره روی لبات
خیلی غریبی واسه من از چه شبی جداشدی
از چه زمینی خاک تو لونه سایه ها شدی
کدوم غروب نشونی داد شب از کدوم جاده بیای
از عاشقای رهگذر نشونی منو بخواه
وقتی که حرف من نبود کدوم صدا در تو نشست
کدوم ستاره پر کشید تو چشمای تو نطفه بست
غریبه ای اما دلم برای تو پر میزنه
برای پیدا کردنت به هر شبی سر می زنه
هی غریبه خوش اومدی به جشن ساده تنم
بیا که من به گریه هات یه رنگ تازه می زنم
کی به نرخ دل من ناز نگاتو می خره
کی میره به جنگ غم وقتی که چشم تو تره
کی برات شونه میشه وقتی که گریه می کنی
توی قحطی امید به کی تو تکیه می کنی
کی میشه سنگ صبور وقتی پر از بهونه ای
وقتی دلخور از همه شاکی از این زمونه ای
اون منم که پای تو از همه چی دل می کنم
اون منم که جون میدم به پاتو دم نمی زنم
تا ته قصه ی عشق شونه به شونه هات میام
از تموم روزگار چیزی به جز تو نمی خوام
کیه که شبنمو از روی چشات بر می داره
گل ناب خنده رو کی روی لبهات می ذاره
بگو کی دق می کنه وقتی چشات بارونیه
غصه توی قلب اون بدون تو زندونیه
کی میشه سنگ صبور وقتی پر از بهونه ای
وقتی دلخور از همه شاکی از این زمونه ای
اون منم که پای تو از همه چی دل می کنم
اون منم که جون میدم به پاتو دم نمی زنم
تا ته قصه ی عشق شونه به شونه هات میام
از تموم روزگار چیزی به جز تو نمی خوام
غزل نازم غزل نازم غزل ناز
حریف ناز هر چه ساز و آواز
هوادار صدای هق هق من
هوای سالم از خود گذشتن
همین امشب تو را بر شانه بردن
همین امشب تو را هر لحظه مردن
دوباره نوبت بی خوابی من
دوباره ساعت بی تابی من
خودم تعریف تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
خودم تعریف تاریخ تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
چهل قرن از نخستین بوسه دورم
پر از دل شوری دریای شورم
هزاران سال از آغوش تو خالی
همیشه جای تن پوش تو خالی
همیشه مثل یک آه کشیده
شبیه نامه های نرسیده
دوبازه باید از نازک شدن گفت
دوباره باید از اندوه من گفت
خودم تعریف تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
خودم تعریف تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاج
چهل قرن از نخستین بوسه دورم
پر از دل شوری دریای شورم
هزاران سال از آغوش تو خالی
همیشه جای تن پوش تو خالی
همیشه مثل یک آه کشیده
شبیه نامه های نرسیده
دوبازه باید از نازک شدن گفت
دوباره باید از اندوه من گفت
خودم تعریف تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
خودم تعریف تاراجم
خودم تعریف تاراجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاجم
به تو محتاج محتاج
چکید از آینه یه قطره شبنم
تو تاریکی دلهای من و تو
از اون روزی که صاحب خونه شد عشق
شدیم مهمون شادیها من و تو
چه بیهوده جدا از فصل خورشید
توی تاریکی دنیا دویدیم
عجب غافل که آب در کوزه و ما
تمام عمر پی دریا دویدیم
ولی آغوش پر بخشایش عشق
ما رو در بر گرفت از خود رها کرد
اگرچه دور از او بودیم همیشه
ما رو به بندگی خود صدا کرد
چه خوش اقبال و خوش ستاره بودیم
دچار هم شدیم از خود گذشتیم
به دلهامون شگون عشق نظر کرد
حصار من شدن ها رو شکستیم
بدون ای همسفر آن سوی بودن
جهانی هست پر از شور و ستاره
برای هر کسی که دل سپرده
یه پاداش تولدی دوباره
بدون ای همسفر آن سوی بودن
جهانی هست پر از شور و ستاره
برای هر کسی که دل سپرده
یه پاداش تولدی دوباره
چکید از آینه یه قطره شبنم
تو تاریکی دلهای من و تو
از اون روزی که صاحب خونه شد عشق
شدیم مهمون شادیها من و تو
چه بیهوده جدا از فصل خورشید
توی تاریکی دنیا دویدیم
عجب غافل که آب در کوزه و ما
تمام عمر پی دریا دویدیم
ولی آغوش پر بخشایش عشق
ما رو در بر گرفت از خود رها کرد
اگرچه دور از او بودیم همیشه
ما رو به بندگی خود صدا کرد
چه خوش اقبال و خوش ستاره بودیم
دچار هم شدیم از خود گذشتیم
به دلهامون شگون عشق نظر کرد
حصار من شدن ها رو شکستیم
بدون ای همسفر آن سوی بودن
جهانی هست پر از شور و ستاره
برای هر کسی که دل سپرده
یه پاداش تولدی دوباره
بدون ای همسفر آن سوی بودن
جهانی هست پر از شور و ستاره
برای هر کسی که دل سپرده
یه پاداش تولدی دوباره
صدای تو بیداریه بیشه
آواز سبز برگه
صدای تو پر وسوسه مثل شبخونی تگرگه
صدای تو آهنگ شکستن
بغض یه دنیا حرفه
تقدیری از آواز غریبه
زنجیر اونو بسته
هیچکی مثل تو نبود
هیچکی مثل تو نبود…با من نبود
هیچکی با من مثل تو
توی نبض شب من سفر نکرد
هیچکی مثل تو نبود
هیچکسی درد منو چاره نکرد
هیچکی مثل تو نبود
هیچکی مثل تو برام
گلهای کاغذی رو پاره نکرد
هیچکی مثل تو نبود
تو غرورت مثل کوه
صدای تو بیداری بیشه آوازه سبزه برگه
صدای تو پر وسوسه مثله شب خونیه تگرگه
صدای تو آهنگه شکستن بغض یه دنیا حرفه
تصویری از اوازه صریح قندیله کوه و برفه
هیچکی مثله تو نبود
هیچکی مثله تو نبود با من نبود
هیچکی با من مثله تو توی نبض شب من سفر نکرد
هیچکی مثل تو نبود
هیچ کسی درد منو چاره نکرد
هیچکی مثل تو نبود
هیچکی مثل تو برام گل های کاغذی رو ÷اره نکرد
هیچکی مثل تو نبود
تو غرورت مثله کوه مهربونیت مثله بارون مثله خاک
مثله یک جزیره دور مثله یک دریا پر از وحشته خواب
هیچکی مثل تو نبود
هیچکی مثله تو نبود با من نبود
هیچکی با من مثله تو توی نبض شب من سفر نکرد
هیچکی مثله تو نرفت
هیچکی مثله تو نموند
شعرهای تنهاییمو هیچکی مثله تو نخوند
همه حرف هام ماله تو
همه شعرهام ماله تو
دنیایه من شعرمه همه دنیام ماله تو
هیچکی مثل تو نبود
هیچکی مثله تو نبود با من نبود
هیچکی با من مثله تو توی نبض شب من سفر نکرد
ناز کن ناز کن
ناز کن ناز کن
ناز کن ناز کن
ناز کن ناز کن
ناز کن ناز کن
ناز کن ناز کن
ای آتشین طناز من
ای حسرت شبهای من
مست شراب ناز تو
این روح نا آروم من
ای طعم شیرین نیاز
ای راز عطر رازقی
یاقوت سرخ خواهشم
مثل شقایق عاشقی
ناز کن ناز کن
این جادوی توست
زیر یه سنگ سیاه
پونه ای زد جونه
سر در آورد از تو خاک
آسمون رو ببینه
سایه سیاه سنگ
افتاده بود رو تنش
سردی پیکر سنگ
مونده بود رو بدنش
خسته شد نشست رو خاک
اون جونه قشنگ
نتونست بیاد بیرون
از زیر سینه سنگ
گفت که:
“زیر سنگ سخت
من غریب و اسیرم
زیر این حجم کبود
جون میدم, من میمیرم.”
سنگه تا حرف و شنید
قلب سنگی اش شکست
گفت که:
” با این همه درد
نمیشه اینجا نشست
لبه پرتگاه جنون
لغزید و افتاد توی رود
چه قشنگ کار سنگ
تو سکوت شعر من
رسیدن به اوج عشق
قصه سقوط سنگ
یکی هست که میگذره
از خودش ببین چه سخت
سنگه افتاد ته رود
تا جونه شد درخت
برهنه از این روزگار خراب با تو بودنم
تشنه نیلی چشات مطلوب از تو خوندنم
افتاده از نفس ترین فریاد این قصه شدم
رفیق نیمه راه تو همسفر غصه شدم
از غربت دستای تو تا ته شب پرسه زدم
خالیه جای تو ولی شکستم و دم نزدم
مطلوب از تو مردنم معصوم بی چون و چرا
مهمون شام آخرم اما هنوزم چشم به راه
شبانه های بی رمق با یاد تو سحر میشن
قشون نحس غصه ها پیش تو دربدر میشن
تو کوچه های خاطره دربدر یاد توام
یه عمره بی توام ولی اسیر فریاد توام
از غربت دستای تو تا ته شب پرسه زدم
خالیه جای تو ولی شکستم و دم نزدم
مطلوب از تو مردنم معصوم بی چون و چرا
مهمون شام آخرم اما هنوزم چشم به راه
تو یه خورشید شکسته
من زمین سرد و خسته
بی حرارت وجودت
تویه بهت غم نشسته
من دیوونه ی عاشق
به خیالم تو خدایی
همه شب بیدار میموندم
که تو با سحر بیایی
من میخواستم توی رگهام
معنی زندگی باشی
به تن خسته ی عاشق
نورآرزو بپاشی
واسه تو فرقی نمیکرد
بودن و نبودن من
پای خستمو ندیدی
لحظه ی تلخ شکستن
تو هنوز تو آسمونی
من زمینم که اسیرم
من بازم در انتظارم
که نفس از تو بگیرم
من بازم در انتظارم
که نفس از تو بگیرم
تو غریبه من یه عاشق
که برات دل نگرونه
فاصله بین من و تو
اززمین تا آسمونه
روزای خوبه گذشته
کاشکی بر میگشت دوباره
گل یاس تا تورو دیده
رنگو روش بیشتر پریده
رفته از دکه ی گلخونه
کمی ســــرخاب خریده
گل یاس خبر نداره
رنگ تو از شرم و حیاته
سرخ شدی وقتی که گقتم
دل من هــمـــش باهاته
محال نیست تو رو داشتن
محال نیست
تو گفتی منو می خوای
این خیال نیست
محال نیست تو رو داشتن
محال نیست
تو گفتی منو می خوای
این خیال نیست
عطر گلهارو میدوشم بشه دریا
واست خونه می سازم از صدف ها
خدا شاهدمه تو آسمو نا
تو رو می خواستم از تموم دنیا
محال نیست تو رو داشتن
محال نیست
تو گفتی منو می خوای
این خیال نیست
محال نیست تو رو داشتن
محال نیست
تو گفتی منو می خوای
این خیال نیست
گل یخ تا تو رو دیده
یخ زده دیگه بریده
به قشنگی ی تو هرگز
گلــــی تو باغـچه ندیده
خدا با تموم احساس
تو رو اینـجور آفریده
با قلم موهای رنگی
تو رو زیبا تر کشیده
محال نیست تو رو داشتن
محال نیست
تو گفتی منو می خوای
این خیال نیست
میگل زردین بهار
عشق ترانه پوش من
سودای بی پایان تویی
ای تلخ ترین شیرین من
اگه یه روز تو چشم تو
من بی نگاه، نگاه کنم
از تو عذاب دلنشین
به تو گلایه می کنم
میگم که دلتنگه توام
تا توبه هاتو بشکنی
تا ناله های تیشه ی
فرهاد رو کوه رو بشنوی
میگم به تو میگل من
چکیدی از گل های عشق
تشنه ترینم واسه تو
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
فقط تویی تو این کویر
چشمه ی نیلی رنگ آب
زنده به امید توام
ای واقعی ترین سراب
میجوشی تو رویای من
جاری میشی تا بیکران
مینوشم از تو تا ابد
ای جام ناب شوکران
میگم که دلتنگه توام
تا توبه هاتو بشکنی
تا ناله های تیشه ی
فرهاد رو کوه رو بشنوی
میگم به تو میگل من
چکیدی از گل های عشق
تشنه ترینم واسه تو
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
شراب کیمیای عشق
سحرگون شد شب تاریک قصه
از اون وقتی که مهتابش شدی تو
به عشقت خفته نبض طبع شعرم
تپش از سر گرفت جانانه از نومعطر شد هوای شهر ذهنم
از عطر لحظه مرغوب دیدار
گذشتم از غبار شک و تردید
شدم از خواب کتمان تو بیداربه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریبه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریقلندروار و خالی از غریزه
اسیر مسلخ بی تابی و وهم
نشستم پای ناز و غمزه تو
به حال این حقیر کردی تو هم رحمسکوت مطلق شرم و هراسو
چه خوش آهنگ و بی پروا شکستی
نجابت خرج من کردی و آخر
به این دل چه فریبانه نشستیبه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریبه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریتو بوران زمستون محبت
سپردی دست من دست بهار رو
تو دردانه تر از لمسه یه لبخند
ربودی از نگاهم انتظار روقسم خورده به عشقت سربلندم
اگه حتی کنار من نمونی
میمونم تا ابد رو خاک یادت
مرید لحظه های آسمونیبه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریبه شوق حس خوب خواستن تو
شدم از دست دلشوره فراری
نفس از نیم نگاه تو گرفتم
شدم در بستر عشق تو جاریای که دل گرفته از این روزگار بی مرامی
ای که از دست زمونه با گلایه هم کلامی
ای که بال و پر گرفتی به هوای دل پاکم
با تو آسمونیم. اما تو نباشی جنس خاکم
مثل شهسوار قصه من به داد تو رسیدم
تو پی عشق بودی من درد تو رو به جون خریدم
من با ابریشم حرفات ترمه ی غزل رو بافتم بافتم
با دل خوش از حضورت خونه عشقم رو ساختم
به خدا قسم می تونم ناجی دل تو باشم
تو شب یلدای چشمات من پر از ستاره باشم
به خدا قسم می تونم ناجی دل تو باشم
تو شب یلدای چشمات من پر از ستاره باشم
از خودم میگذارم، اما واسه تو چلّه میشینم
تو رو رو چشمام می زارم تا که دنیا رو نبینم
فکر نکن مسافری و من فقط راه عبورم
تکیه کن به من همیشه که خود سنگ صبورم
به خدا قسم می تونم ناجی دل تو باشم
تو شب یلدای چشمات من پر از ستاره باشم
به خدا قسم می تونم ناجی دل تو باشم
تو شب یلدای چشمات من پر از ستاره باشم
تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمهای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار میتازند
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
پرسه بزن تو چشم من
چشام که خواب ندارن
برای رد پای تو
همیشه جا میذارن
پرسه بزن توی خیال
خیاله من ماله تو
قلبمو میدم که بشه
عیدیه امساله تو
پرسه بزن توی خیال
خیال من ماله تو
قلبمو میدم که بشه
عیدیه امساله تو
پرسه بزن تو یاده من
که دل خوشم بیادت
چکارکنم دل عاشقه
دل بدجوری میخوادت
پرسه بزن توی خیال
خیال من ماله تو
قلبمو میدم که بشه
عیدیه امساله تو
پشت یه نیمکت کهنه گوشه کلاس میشستم
یادمه اومده بودی اون روزا تو سرنوشتم
همه ی فکر و حواسم جای درس پیش تو بودش
یاد تو توی خیالم همش آتیش می سوزوندش
روفوزه روفوزه
روفوزه سر هر کلاس درسم
ولی از ولی از
یه تجدید توی عشق تو می ترسم
جای جزوه تو کتابام همش از تو می نوشتم
با خیالت تو کلاسم فکر می کردم تو بهشتم
عکستو نقاشی کردم وسط دفتر مشقم
توبودی تموم دنیام تو بودی بی بی عشقم
روفوزه روفوزه
روفوزه سر هر کلاس درسم
ولی از ولی از
یه تجدید توی عشق تو می ترسم
واسه تو ترانه گفتم ته دفتر حسابم
فکر بی تو شدن اما بد جوری می داد عذابم
زنده با عشقو نوشتم روی تخته روی دیوار
کندم اسمت و رو نیمکت با نوک سوزن پرگار
روفوزه روفوزه
روفوزه سر هر کلاس درسم
ولی از ولی از
یه تجدید توی عشق تو می ترسم
با وجود سراب بودن خنده با وجود تجاوز غم به پیکره زندگی هنوز هستیم
شعری سر شار از استعاره و تشبیه و …. که فراخ فراخ جای تحلیل و بحث دارد و کار باید به کار دان سپرده شود شاید بعد ار بارها بارها گوش دادن به سرااب هنوز مفاهیمش رو درک نکردم مقاله ای بلند میشود در تحلیل کلمه به کلمه این کار نوشت بماند که تحلیل آهنگ از نظر موسیقیایی خود مبحثی جداست
توی محکم زمونه متهم به بی گناهی
مثل طفل سر راهی در جدال با بی پناهی
پشتمونو کرده خم این بار غصه ی زیادی
سراب خنده و شادی مثل بند انفرادی
مثل عشق بازی جوهر رو تن کاغذ عریون
غم شده ناخونده مهمون تا بگیره ازمون جون
تقصیر کسای دیگه س اگه ما داریم می لنگیم
اگه خاکستری رنگیم خوشی ماه و ما پلنگیم
اگه همدم سکوتیم نگو گیجیم نگو منگیم
نگو بی دل مثل سنگیم خسته از آتیش و جنگیم
خسته از آتیش و جنگیم
کوچه های مه گرفته جون میدن برای پرسه
تو هوای گنگ خلسه حال مارو کی می پرسه
از گذر گاه ملامت همه در حال عبوریم
به خدا خیلی صبوریم گرچه از دلخوشی دوریم
تقصیر کسای دیگه س اگه ما داریم می لنگیم
اگه خاکستری رنگیم خوشی ماه و ما پلنگیم
اگه همدم سکوتیم نگو گیجیم نگو منگیم
نگو بی دل مثل سنگیم خسته از آتیش و جنگیم
خسته از آتیش و جنگیم
مثل صدای انفجار تو قلب جنگل صدات تو قلب من نشست دیدار اول
مثل نگاه یه اسیر به بال پرواز تا دیدمت عاشق شدم لحظه ساغاز
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
مثل یه زنجیر عشق تو بسته به جونم می خوام فراری بشم اما نمی تونم
یه رو معافی می گیرم اگه بتونم حرف نگفتم رو به مقصد می رسونم
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
غرور من دشمن جون و تن من شد وحشت از عاشقی که پیراهن تن شد
همش جنگیدم با دلم از روز اول مغلوب شدم تو بردی قهرمان یه زن شد
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
سرباز عشقم با دلم همش می جنگم گله نکن از من و از این دل سنگم
با دلم همش می جنگم
به بودنه تو دل خوشم
تو شهر شعر من بمون
تو این سکوت بی دلیل
سکوت و بشکنو بخون
صدات منو به آسمون
رو بال ابرا میبره
بخون که آهنگ صدات
منو به رویا میبره
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
ثانیه ها عاشق میشن
به حرمت صدای تو
بذار ترانه گل کنه
تو باغ خنده های تو
صدات صدای عاشقی
صدای دردای منه
پر از یه حسّه بکر و نو
حسّه به تو رسیدنه
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
تو این شبای سوت و کور
طلوع عاشقانه شو
قحطیه آوازه بخون
تو بهترین ترانه شو
آرامشو ازم نگیر
صدای تو آرامشه
واسه شنیدنه صدات
ترانه غرق خواهشه
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
بخون،.. که وسعت صدات
وسعت عاشق شدنه
بخون،.. که با صدای تو
بغض ترانه میشکنه
از شب شعر با تو می گم
یه ترانه باورم کن
منو صادقانه بشناس
رخت چشماتو تنم کن
رقص تعمیدی گلها
خواهش نوازش توست
تاجدار تخت خورشید
مست آفرینش توست
ای تو همراز اهورا
چی میشه با من بسازی
به من شبزده شاعر
دلتو از نو ببازی
گفتن از اسم تو زیباست
هر نفس نیایش تو
کنج آتشکده ی شمع
با غزل ستایش تو
فرصت جدا نبودن
فرصت دلدادگی هاست
فرصت دیدار امروز
قصه ی پیمان فرداست
ای از اول آشنا رو
تو که روشنی دستات
منو مهمون کن به جشن
خواب مهتابی شبهات
ای تو همراز اهورا
چی میشه با من بسازی
به من شبزده شاعر
دلتو از نو ببازی
گفتن از اسم تو زیباست
هر نفس نیایش تو
کنج آتشکده ی شمع
با غزل ستایش تو
اولین کار شهریار که مضمونی سیاسی اجتماعی دارد و آزادی را به شیوه ای ملموس ستایش کرده و معنای آن را به هر کس با هر درکی می فهماند « کی گفته که یه قطره آب بس برای تشنگی. کاری که هوای آزادی را بوی آزادی را به همه چیز ترجیح می دهد
سیمای خاردار رو نکش دور و برم
هوای آزادیه مهمون تو سرم
چنده بگید قیمته آزادی چیه
به قیمت جونم باشه من می خرم
اجر و چوب و پنجره سلولمه
هوای تازه یه نفس برام کنممه
نگاه من شکل عجیبه ماتمه
هزار سوال بی جواب مگه کمه
جای منی که قلبشو برای عشق وا می کنه اینجا ها نیست
توی کویر بی کسی کسی رو پیدا می کنه اینحا ها نیست
هوای ازادی می خواد روح و تنم
دلم می خواد از قید و بند دل بکنم
کی گفته که صدای اب بسه برای تشنگی یا با یک نگاه شیرین یادت میره گرسنگی
کی گفته یه وقت خواب یعنی رسیدن به خواب وقتی واسه هزار سوال نداری حتی یک جواب
سیمهای خاردار رو نکش دور و برم
سیمهای خاردار رو نکش دور و برم
سیمهای خاردار رو نکش دور و برم
خاک من ایران من گوهر خاورمیانه
رسم تو آیین تو از شکوهی بس کهن دارد نشانه
خاک من ایران من گوهر خاورمیانه
رسم تو آیین تو از شکوهی بس کهن دارد نشانه
من درختی بس تنومند ریشه ام در دامن تو
پر بار و پر هویت، بذر من اندیشه تو
مرد پارسم وارث منشور کوروش
هم مرام رستمم من از تبار شمس و ذرتشت
مرد پارسم، استوارم، هم چو تاریخ، هم چو طوفان میزنم بانگ
من خلیجم تا ابد فارس من خلیجم تا ابد فارس
من خلیجم تا ابد تو فارس خلیجم تا ابد فارس
مردی از ایران و در دست من پیام صلح دارم
از ارس تا رود کارون یک جهان تاریخ دارم
مرد پارسم عاقبت شویم غبار غم ز رویت
زنده دارم تا ابد یاد نیاکان نکویت
من خلیجم تا ابد فارس من خلیجم تا ابد فارس
من خلیجم تا ابد فارس من خلیجم تا ابد فارس
ترانه بارونت کردم به عشق مهمونت کردم
تو سینه زندونت کردم اما صدامو نشنیدی
دور چشات طواف دادم از تب و تاب نیفتادم
از تو سرودم دم به دم انگاری بازم ندیدی
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
خورشیدو کردم تو قفس تا تو بتابی یک نفس
دل بریدم از همه کس ولی ازم دل بریدی
روی ماهو پوشوندم و تو رو به جاش نشوندم و
غرورمو شکوندم و اما آخر پر کشیدی
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
تو چشات داره به من دروغ میگه
دل تو پر زده یک جای دیگه
عزیزم دنیا که آخر نمیشه
اگه ما هم بگذریم از همدیگه
شمیم یک وسوسه ای میپیچی تو اعماق شب
عاشق میشه از بوی تو محبوبه عطرین شب
وسوسه ای به رنگ آب زلال و عاری از گناه
وسوسه ای مثل عطش نه میوه سرخ حوا
آشفته میشه از تو خواب به هر کجا تصویر تو
پر میشه خواب و بسترم از حس عصر آگین تو
گسترده میشه نقش تو مثل یه سایه روی من
تا که میام بگیرمت محو میشی تو دستای من
وسوسه شیرین من هر شب تو مهمون منی
افسوس مثل سایه رو آب فقط تو رویای منی
یه روزنی به سوی نور تو قلب این دیوار تار
دنیا رو از تو میبینم ای نازنین هم تبار
آشفته میشه از تو خواب به هر کجا تصویر تو
پر میشه خواب و بسترم از حس عطر آگین تو
گسترده میشه نقش تو مثل یه سایه روی من
تا که میام بگیرمت محو میشی تو دستای من
کاری بینهایت زیبا که دو بیت ابتدایی از خانوم رهنورد است که خود حاوی مفاهیم بسیاری است مفهوم اتحاد مفهوم امید و ایستادگی تا همیشه مفهوم صبر .در ادامه شهریار فرا تر از مرز تمام دینها میرود و قصد هر حرکتی را ایران میداند -وطن خدای قلب ماست-
گرگها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر مُرد ،تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی ،پسری هست هنوز
قسم به تورات خدا
قسم به انجیل مسیح
قسم به قرآن مجید
قسم به زرتشت فقید
قسم و باز هم قسم
به حرمت کیان قسم
قسم به آنچه هست و نیست
قسم به نطفه ای نفیس
وطن شعور و فهم ماست
وطن امید نسل ماست
ذلیل نماند این وطن
چون عشق او در رگ ماست
که تا به تن جانی به پاست
که تا عَلم به دست ماست
که تا دمی ز ما به جاست
وطن خدای قلب ماست
وطن خدای قلب ماست
شنیدم که رندی به عهد قدیم
بیامد به نزدیک شخصی حکیم
بگفتا تو مردی جهاندیده ای
در اقصای عالم تو گردیده ای
بفرما که در بین نوع بشر
چه دردی بود بدتر و پر خطر
شنیدم که آن شخص نیکو نهاد
جواب سوالش بدین گونه داد
بگفتا که در بین نوع بشر
دو بیماریند پر ز شر و خطر
“وبا”هست اول بلایی قدر
فتد همچو آتش به نسل بشر
وبعد از”وبا”درد دیگر”عباست”
که خود عامل درد و رنج و بلاست
چو شیطان به زیر عبا پا نهاد
عبا گشت کانون جهل و فساد
عبا را کنون پرچم جهل دان
فساد وجهالت بزیرش نهان
چو حاکم شودبر دیاری عبا
در آن نشنوی غیر صوت عزا
وبا و عبا مثل یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
وبای جهالت ز زیر عباست
که خود منشا درد و رنج و بلاست
امان از عبا و امان از وبا
که شد ملت ما بدان مبتلا
خدایا ز ما دور گردان بلا
بلای وبا و بلای عبا
ای دو چشمات مثل یاقوت کبود
منو چشمات تا به آسمون کشوند
شدم از عشق تو رسوای جهان
واسه این دل دیگه آبرو نموند
ولی راضیم از این دیوونگی
که همین قشنگه تو این زمونه
به جز عشق و مهربونی نازنین
دیگه هیچی تا ابد نمیمونه
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
توی این تلخی سرد روزگار
دل عاشق مثل من گیر نمیاد
بیا دستاتو بذار تو دست من
تا پشیمونی سراغ تو نیاد
اگه عاشق باشی بردی بازی رو
اگه نه هدر دادیم جوونی رو
من که عاشقم خوب میدونی
نمیخوام بی تو من این زندگی رو
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
میدونم عاشقمی دیوونه وار
دیگه آب از سر ما گذشته یار
واسه چی عشقتو پنهون میکنی
دیگه دستت پیش من رو شده یار
این پرچم بی نام و نشان پرچم من نیست
این مظهر ایران من و خاک کهن نیست
بر روی تنش واژه بیگانه شده نقش
روح شرف میهن تبدیده من نیست
این پرچم ننگ است مگیرش به دو دستت
بر خاک بیفکن که بجز ننگ وطن نیست
نه شیر نشان دارد و نه چهره خورشید
ای شیر دلان موقع خاموش شدن نیست
خون میچکد هر گوشه اش از جرم و جنایت
جز سمبل وحشیگری قوم لجن نیست
ایرانی و ایران شده تحقیر به نقشش
جز بیرق شیخان دغلباز عفن نیست
هر جا که بر افراشته شد خون همه پاشید
از مهر و محبت به لبش هیچ سخن نیست
اهریمن خونخواره فشرده به کف خویش
دینش بجز از مذهب شمشیر زدن نیست
از رنگ رُخش آتشی از تفرقه بارد
میراث پلیدش بجز از گور و کفن نیست
بر خیز و بر افراز تو رایات شرف را
این میهن ما خانه هر زاغ و زغن نیست
ایران همگی یک تن واحد زن و مرد است
حتی که اگر زیر و زبر سر به بدن نیست